بن بست

۲۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

می ترسم

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ق.ظ

ترسی عجیب بر من سایه افکنده و دارد جان مرا میخورد.

تقریبا یه هفته ست که دارد عصب و نخاع ام ( قسمتی کمی پایینتر از شانه ام  در پشتم) درد میکنه و این مرا می ترساند و مواقعی که عصبانی و عصبی میشوم دردش زیاد می شود حتی طوری شده است که حتی نمی توان به پشت بخوابم و در مورد خوابیدن هم مشکل دارم .پشت درد مدتی بود داشتم  و ان هم از بد خوابیدنم بود اما این یکی را نمیدانم فقط کاش چیز جدی نباشد.

این ترس لعنتی بدجور مرا می ترساند.



  • اینجانب

نتوانستن

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۶ ب.ظ


  • اینجانب

زندگی تمام نمی شود و ما هم

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ

گاهی وقتا خیلی دیر به خودمان میایم انقدر دیر که تمام چیزهای را که داشتیم را باختیم و همه چیزمان نابود شده .

این به دیر به خودمان امدن عواقب جبران ناپذیری دارد و اگر هم بتوانیم جبران کنیم به اندازه تمام زندگی طول می کشد و به اندازه تمام خودت .

گاهی از سرمان می گذرانیم ما که مرده ایم ما که به فنا رفتیم و ما که چیزی برای از دست دادن نداریم اما این زندگی و روزگار دست بردارمان نیست حتی اگر هم برویم زیر دو متر خاک هم دست بردارمان نیست .

این روزگار و زندگی مثل زنجیر ما را بخود بسته و ما زنجیر شدیم به این زندگی و این زنجیر همیشگی ست.

کارهای و رفتارهای از ما سر می زند که جبران نمی شود چون ما خود را هدف قرار دادیم ما خود را به نابودی می کشانیم و این کارها و رفتارها که چه بلای سر ما نمی اورد شاید چون میخواهیم خود را نابود کنیم و شاید می گوییم دیگر منی وجود ندارد که بخواهیم درست زندگی کنیم  می گوییم از این بدتر که نمیشود اما از این بدتر هم هست و می شود تا جایی که حتی نمی توانیم تصورش کنیم. گاهی بیخیال خودمان میشویم انقدر بیخیال که چیزی برایمان مهم نیست هیچ چیز اما زمانی به خودمان میاییم که کار از کار گذشته و من ماندم با روزهای که تمام نمی شوند و مرا تمام نمی کنند.

و ما ساده می اندیشیم و انچنان ساده که روزهایمان را برباد داده ایم

زندگی سخت تر از ان است که من و تو می اندیشیم .

و زندگی تمام نمیشود و ما هم تمام نمی شویم فقط کاری می کنیم  که این زندگی را سخت تر بگذرانیم سخت از ان که تصورش را می کنیم سخت تر از ان که الان هستیم و سخت تر ....

  • اینجانب

قاطی نوشتم

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۱ ق.ظ
از کی یه دل سیر نخندیدم از کی نخندیدم از ته دل اصلا این زندگی بدجور زد به زمینم.
بیخیال اینجوری که داره پیش میره باید خندیدن فراموش کنم .
مادر امروز به مدت یه هفته خونه ننه حاجی( مادربزرگ) و امشب که بهش زنگ زدم میگم مادر یه قرص خواب بخور و بخواب تا صبح تا نترسی مادر گاهی از بعضی چیزا می ترسد مخصوصا اینکه همسایه ننه حاجی شون تازه فوت کرده و ....
بی پولی بد دردیه دیروز میخواستیم کاری کنیم باز بی پولی مانع شد .
بی پولی باعث میشه از زندگی کردن عقب بیفتی بدجور هم عقب میفتی.

این پست چی شد همه چی قاطی شد تو این پست

  • اینجانب

کمی عاقل شویم

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۵ ق.ظ

امشب که به وب دوستان گرامی و عزیز سری زدم که ببینم مملکت دست کیه همه از قضاوت کردن وب و خودشون و دوستانشون نوشته بودند و بسته شدن وب بروبچس.

میدانم دوستان مجازی خیلی بارزش و مهم و بامعرفت هستند ولی دوستان چرا به این چرندیات با عرض معذرت گوش فرا میدهید

و وب خودتون می بندید یه کمی قوی باشید یه کمی بیخیال این ادمها بشید این ادمها فقط برای نشان دادن ادب  و باشعوریشان خلق شده اند( با دیده کنایه نگاه کنید)  تجربه اینجانب ثابت کرده که باید از روشون رد شد و گذشت.

وب شخصیه و ادم هر چی رو توش مینویسه از خودش از دغدغه هاش و عقایدش و هر چیز دیگه ای که دوس داره پس با جدیت تمام به کسی ربط نداره که هر چی از دهنش درمیاد بگه و بره و صفات خودش به دیگری نسبت بده یه کمی از سلولهای خاکستریتان استراحت بدهید گناه دارند شما فکر نکنید.

و دراخر دوستان کمی به دیگران و عقاید و هر چی که مینویسند احترام بگذارید .


  • اینجانب

رفت

جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۳ ق.ظ
به نظر اینجانب
بعضی ادمها از لحظه تولد تا لحظه مرگ رو پیشونیشون مهر خوشبخت حک شده و بعضی ادمها مهر بدبخت بودن  و بعضی ادمها شرایط  خوشبخت یا بدبختشون میکنه و بعضی ها هم بین این دوتاست نه خوشبخت و نه بدبخت.
بعضیا معنی زندگی رو می فهمنند و بعضی ها یه لحظه خوشی هم ندارن بعضی ها تو سراشیبی دارن پیش میرن تا به ته دره برسند. ادمها  چه خوشبخت و چه بدبخت  هر دو روزی تمام میشوند ولی ای کاش تا لحظه تمام شدن زندگی می کردند و زندگی می کردیم . ولی گاهی نمی شود و بعضی ادمها هیچ از زندگی نفهمیدند هیچ خوشی و لذتی نداشتند و هیچ ....
امروز تمام کرد حتی بدون انکه کسی بالای سرش باشد امروز تمام کرد حتی بدون انکه فرزندی داشته باشد امروز تمام کرد بدون انکه لحظه ای خوشی دیده باشد امروز تمام کرد و رفت .
چقد سخت است روزی که تمام می کنم هیچی.


  • اینجانب

تمام شده

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ

نمیدونم چرا احساسات بزرگترین ضربه رو به ادم میزنه .

با احساس دوست میشیم و دوستیهای چندسالمون به خاطر رفتار و حرکات نادرستمون از هم میپاشه و ما میمونم با خاطراتی که اولش برات ازار دهنده ست اما کم کم به اون خاطرات و ادمش هیچ حسی نداری.

دوستیهای که دل بستی و یه روز به خودت میایی کی چی شد چرا اینجوری شد من که خیلی دوسش داشتم کجا راه اشتباه رفتیم چرا از دوستی مون هیچی نموند .

وقتی میگم هیچی یعنی هیچی یعنی وقتی که پیام میده یادته اینجوری کردی و دلم برات تنگ شده دیگه برات معنی نداره این حرفش و رابطه و دوستی برات باهاش نمونده و بی تفاوت از پیامش میگذری و پاک میشه.

دوستیهایم برایم مهم و باارزشند تا اینکه طرف اون دوستی رو به لجن نکشه اما وقتی بریدم از دوستی یعنی تمام شده ان دوستی تمام شده ان فرد و تمام شده ان خاطرات.

همیشه باید محدوده ای با دوست داشت اگر نداشت اسیب میبینی از حرفاش از رفتارش و ....

اما وقتی تمام شد باید تمام شود .

  • اینجانب

من و دنیای مجازی من

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

دنیای مجازی و ادمهای دنیای مجازی

در دنیای مجازی میشه همه چیز بود و هیچ چیز نبود میشه اخلاقیات رعایت کرد میشه نکرد میشه عاشق شد میشه نشد میشه وابسته شد میشه نشد میشه خوب بود میشه نبود  و میشه و نمیشه دیگه البته همه اینها رو تو دنیای واقعی هم میشه بود و میشه نبود.

ادمهای دنیای مجازی میشه باهاشون خوش بود میشه باهاشون غم داشت .

ادمهای دنیای مجازی دلم گاهی برایشان تنگ میشود برای اذیت کردنشان برای عشق وزیدنشان برای دوست داشتنشان و برای وابسته شدنشان برای ارام کردنشان و برای همه چیزی که اتفاق میفتد بین دوستان مجازی که گاهی خوبند و گاهی بدن.

دوستان مجازی من که دلم برای چند ساعت باهم بودنمان و اذیت کردن هامون تنگ شده ولی هرجا که بودید و هستید خوش باشید .

ادمهای دنیای مجازی ندیده برایم مهم بودند .و حس خوبیه دنیای مجازی.

  • اینجانب

اندر احوالات اینجانب

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ق.ظ

چند روز پیش رفته بودم بازار یه گشتی بزنم البته فک کنم حالم هم خوب نبود و عصبی بودم.

داشتم میچرخیدم که چیزی نظرمو جلب کرد رفتم پرسیدم چند؟ اقا دیر جواب داد باز گفتم چند؟ گفت یه لحظه واستا الان میگم اقا نمیتونست خوب حرف بزنه فقط از کنارش رد شدم با اندوهی از ناراحتی که  وصف شدنی نیست و حال خراب من خرابتر شد.

کمی مانده بود تو بازار گریه کنم نه بخاطر فروشنده بخاطر رفتارم بخاطر خودم و

اما الان که یادم افتاد نه تونستم تست لعنتی رو بزنم و نه هیچی فقط با نوشتنش گریه ام دراومد .

من بدم به اندازه ای که حتی نمیتونی تصور کنی

خیلی عصبی شدم خیلی ... که حتی نمیتونم خودم را تحمل کنم .این زندگی بدجور مرا به فنا داد

  • ۱۴ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۳
  • اینجانب

یه اتاق

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۵ ق.ظ

دارم اهنگ مهستی شریکم باش گوش میدم و فک میکنم چی میشد ما ادمها همو قضاوت نکنیم و سرک نکشیم تو زندگی دیگران.

به قول بانو مهستی شریک سقف من نیستی بذار همسایه باشیم.

از دیشب به این فکر میکنم چی میشد یه اتاق داشته باشم که نه صدایی بیاد توش و نه صدایی ازش رد شه و من باشم و یه رختخواب و اهنگهای که دوس دارم که بذارم برام بخونه و ازش لذت ببرم و در انتها یه خواب بی دغدغه بی استرس یه خواب اروم که تا انتها زمان بخوابم . یه گوشی هم داشته باشم که بتونم به دوستان مجازی سر بزنم .

  • اینجانب