اندر احوالات اینجانب
امروز با سعید در حد مرگ دعوا کردم.
ادما اگه نخوان عوض بشن عوض نمی شوند
کسی که نخواد عوض نشه با جهل میمیره.
- ۵ نظر
- ۱۲ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۹
امروز با سعید در حد مرگ دعوا کردم.
ادما اگه نخوان عوض بشن عوض نمی شوند
کسی که نخواد عوض نشه با جهل میمیره.
ما ادمهای ضعیفی هستیم انقدر ضعیف که خودمان هم متوجه نیستیم.
ادمهای ضعیفی که سر هر چیز کوچیکی دعوامان میشود.
ادمهای ضعیفی که در دنیای واقعی و دنیای مجازی شنیدن نقد را نداریم
ادمهای ضعیفی که تحمل چرت و پرت گفتن دیگران هم را نداریم و انقدر عصبانی میشویم و انقدر داغ می کنیم که در یک کلمه احساس خورد شدن می کنیم.
ادمهای ضعیفی که سر هیچی خود را نابود می کنیم .
انقدر ضعیف هستیم که حتی عرضه واستادن تو دنیای مجازی رو هم نداریم چه برسد به دنیای واقعی
بهتر است این ادمهای ضعیف همیشه محو بشن .
به کسی برنخورد اما باور کنیم خیلی ضعیف هستیم.
ترسی عجیب بر من سایه افکنده و دارد جان مرا میخورد.
تقریبا یه هفته ست که دارد عصب و نخاع ام ( قسمتی کمی پایینتر از شانه ام در پشتم) درد میکنه و این مرا می ترساند و مواقعی که عصبانی و عصبی میشوم دردش زیاد می شود حتی طوری شده است که حتی نمی توان به پشت بخوابم و در مورد خوابیدن هم مشکل دارم .پشت درد مدتی بود داشتم و ان هم از بد خوابیدنم بود اما این یکی را نمیدانم فقط کاش چیز جدی نباشد.
این ترس لعنتی بدجور مرا می ترساند.
گاهی وقتا خیلی دیر به خودمان میایم انقدر دیر که تمام چیزهای را که داشتیم را باختیم و همه چیزمان نابود شده .
این به دیر به خودمان امدن عواقب جبران ناپذیری دارد و اگر هم بتوانیم جبران کنیم به اندازه تمام زندگی طول می کشد و به اندازه تمام خودت .
گاهی از سرمان می گذرانیم ما که مرده ایم ما که به فنا رفتیم و ما که چیزی برای از دست دادن نداریم اما این زندگی و روزگار دست بردارمان نیست حتی اگر هم برویم زیر دو متر خاک هم دست بردارمان نیست .
این روزگار و زندگی مثل زنجیر ما را بخود بسته و ما زنجیر شدیم به این زندگی و این زنجیر همیشگی ست.
کارهای و رفتارهای از ما سر می زند که جبران نمی شود چون ما خود را هدف قرار دادیم ما خود را به نابودی می کشانیم و این کارها و رفتارها که چه بلای سر ما نمی اورد شاید چون میخواهیم خود را نابود کنیم و شاید می گوییم دیگر منی وجود ندارد که بخواهیم درست زندگی کنیم می گوییم از این بدتر که نمیشود اما از این بدتر هم هست و می شود تا جایی که حتی نمی توانیم تصورش کنیم. گاهی بیخیال خودمان میشویم انقدر بیخیال که چیزی برایمان مهم نیست هیچ چیز اما زمانی به خودمان میاییم که کار از کار گذشته و من ماندم با روزهای که تمام نمی شوند و مرا تمام نمی کنند.
و ما ساده می اندیشیم و انچنان ساده که روزهایمان را برباد داده ایم
زندگی سخت تر از ان است که من و تو می اندیشیم .
و زندگی تمام نمیشود و ما هم تمام نمی شویم فقط کاری می کنیم که این زندگی را سخت تر بگذرانیم سخت از ان که تصورش را می کنیم سخت تر از ان که الان هستیم و سخت تر ....
امشب که به وب دوستان گرامی و عزیز سری زدم که ببینم مملکت دست کیه همه از قضاوت کردن وب و خودشون و دوستانشون نوشته بودند و بسته شدن وب بروبچس.
میدانم دوستان مجازی خیلی بارزش و مهم و بامعرفت هستند ولی دوستان چرا به این چرندیات با عرض معذرت گوش فرا میدهید
و وب خودتون می بندید یه کمی قوی باشید یه کمی بیخیال این ادمها بشید این ادمها فقط برای نشان دادن ادب و باشعوریشان خلق شده اند( با دیده کنایه نگاه کنید) تجربه اینجانب ثابت کرده که باید از روشون رد شد و گذشت.
وب شخصیه و ادم هر چی رو توش مینویسه از خودش از دغدغه هاش و عقایدش و هر چیز دیگه ای که دوس داره پس با جدیت تمام به کسی ربط نداره که هر چی از دهنش درمیاد بگه و بره و صفات خودش به دیگری نسبت بده یه کمی از سلولهای خاکستریتان استراحت بدهید گناه دارند شما فکر نکنید.
و دراخر دوستان کمی به دیگران و عقاید و هر چی که مینویسند احترام بگذارید .