افتادن
محمود دولت آبادی
- ۳ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۹
تو ولایت ما یه دو سه روزی با کم برقی روبه رویم امروز با مادرجان خرید رفته بودیم موقع برگشتن مادرجان میگه من که چشام نمیبینه هیچ جا رو الان که بیفتم اینجانب گوشی رو چراغ قوه اش روشن کردم دادم به دستشون یعنی تو شهر حس روستا رو داشتن میچسبید.
الان اینجانب بیداره که ساعت بشه ۲صبح و فیلم دانلود کنم و خواهرم ساعت ۱۲ پاشده کیک درست کرده به این میگن خانواده شب کار.
شب و سکوت.همیشه شب رو خیلی دوس دارم و حس ارومی که بهت میده و اینکه همیشه دوس دارم شب کار باشم و شب تا ساعت 4صبح که همه جا غرق سکوت بیدار باشم و زندگی کنم و روزا فقط بخوابم تا درگیر روز و شلوغیاش نشم ....
اما نه تو شب زندگی کردم و نه تو روز.
در هر دو جهان آواره ایم
هوای امروز ولایت ما شبیه پاییز شده سرد و سرد. هوای سرد بهتر از هوای گرمه یا بهتره بگم قابل تحمل تره.تو این هوای سرد یه چای داغ و یه سوپ و البته زیر پتو خیلی میچسبه.
تو کشور ناکجا آباد زندگی اسون نیست.